خلاصه داستان: یک قاتل ارشد سابق که به صورت ناشناس به عنوان پدری حومه شهر زندگی می کند، وقتی گذشته اش به او می رسد، باید خانواده بی خبر خود را فراری دهد.
خلاصه داستان: جینجر پس از فرار از مزرعه تویدی، پناهگاه جزیره ای آرام برای کل گله پیدا کرده است. اما در سرزمین اصلی، تمام جوجهها با تهدید جدیدی روبرو میشوند و جینجر و تیمش تصمیم میگیرند وارد آن شوند.
خلاصه داستان: "آنها دوباره کریسمس را عوض کردند. آیا رابطه هیلی و جیمز می تواند از کریسمس خانوادگی پرآشوب دیگری جان سالم به در ببرد یا آینده آنها با هم از پیست خارج شده است؟!"